فروشنده
آدامس توی دهانم را سوار زبان میکنم و از این طرف به سرعت میبرم آنور میگیرمش زیر دندان و با تمام قدرت میکوبم توی سر و صورتش. صدای تلق و تلوقش در میآید. حرکت را تندتر میکنم. از طرف خالی فکم صدای ترسناکی بلند میشود. انگار فکم میخواهد از جا در بیاید. اما نمیترسم. روند صعودی ادامه دارد و آدامس را تندتر و تندتر زیر دندان فشار میدهم. دوست دارم با مشت بزنم فک خودم را بترکانم. دست میکنم توی ریشم و یکی را میکشم بیرون. آخ. کنده میشود. نگاهش میکنم. میاندازم و میروم سراغ بعدی. بعدی. دوست دارم همینطور همه ریشهایم را بکنم. دوست دارم اصلا همه ریشهای بلند عالم مال من باشد و همه را همزمان از روی صورتم بکنم و بیاندازم. بلند میشوم به راه رفتن. راه رفتن سریع و بیهدف. دست میاندازم کشوی میزم را باز میکنم، و مطابق حدسم خالی است. خالی خالی. این لحظهایست که باید چیزی بخورم. خیلی باید بخورم. معدهام درد گرفته. مطمئن نیستم البته معده باشد. جاییست حوالی شکم. دل، روده، معده.
دور و اطرافم خالی است و احساس میکنم اگر در مزرعه هویج بودم، ظرف چند دقیقه همه را میجویدم و میرسیدم به آخر. هرچه بود را میخوردم، هرچقدر که بود. ریش اما دارم. دست میکنم توی ریشم و میکشم بیرون. با کناره مشتم چند تا میکوبم به دیوار و دندانم را روی لبم میکشم. که پاره میشود و خون میآید میریزد توی دهانم. میخورم. خونم را میخورم. خون خونم را دارد میخورد. من خونم را میخورم. یک چیزی به سرم میخورد. یعنی سرم به یک چیزی میخورد و میخوابم زیر لوستر. در محاصره مبل و صندلیها، روی سرامیک از حال میروم. خواب میبینم افتادهام توی مزارع هویج. تخته گاز میروم تا ته. بیدار که میشوم، میبینم فکم افتاده. توی بیمارستانم. فکم را برداشتهاند گذاشتهاند توی یک قوطی شیشهای، زیر دستگاه.
آقا فکم را بدهید. فکم را لازم دارم. من بدون فک که نمیتوانم زندگی کنم. من با این فک پول درمیآورم آقا. آقا فکم را بدهید. من با این فک داد میزنم و کاسبی میکنم. فکم را بدهید لطفا. آقا، میشود شما با دکتر صحبت کنی فک من را بدهد؟ من بدون فک نمیتوانم کاسبی کنم. آقا، میشنوید چه میگویم؟ شما فقط به من نگاه میکنید. خدایی نکرده، نکند گوشتان...آقا، زن و بچهام فک میخواهند. یعنی نان میخواهند. زن و بچه نان میخواهد آقا. فک میخواهد. اگر قول بدهم دیگر با این فک آدم نفروشم چه؟ میشود فکم را بدهید؟ آقا، غلط کردم ! زن و بچه... میشنوید؟