سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طـــومـــار

استفراغات یک ذهن معمولی
صفحه خانگی پارسی یار درباره

من، باران، جای خالی

-
تو نشسته‌ای کنار دست من، داریم خیابان‌های بارانی را پشت سر میگذاریم. رد باران افتاده بر همه جای شیشه، همه جای خیابان، همه جای شهر. همه جای شهر بوی پیاز گرفته و چند روز گذشته یکسره باران باریده. شهر ما به باران عادت دارد. دست تو را میگیرم که خستگی در کنم. رد تو افتاده بر من. چطور می‌توانی بگویی که به من عادت نکن؟
دست تو را میگیرم که خستگی در کنم. به راه ادامه میدهیم. میگویم دستم چند روزی درد میکرد. میگویی پس چرا به من نگفتی. چیز مهمی که نبود. دستم را گرفته‌ای دستت نوازش میکنی. برمیگردم نگاهت میکنم. میخندی. گل از گلم میشکفد. میبوسمت. چه عطر خوبی. نگاهم میفتد به ماشین سمت راستی که حواسش به بوسیدن ماست. ماشین عقبی، ماشین سمت چپی، همینطورعابر پیاده‌ای که دارد از عرض خیابان میگذرد. باز میبوسمت. دست مرا میگیری. تو هم میخواهی خستگی در کنی؟
نگاهم میکنی. از گوشه چشمم نگاهت را میبینم. سنگینی نگاه همیشه حس میشود. برمیگردم نگاهت میکنم. میخندیم. تصادف میشود. تو حواست به من بود. من حواسم به نگاه تو. ماشین جلویی حواسش به ما نبود. تو میچسبی به صندلی. من پیاده می‌شوم دعوا کنم. کتک کاری توی باران میچسبد. مینشینم. دستمال میدهی دستم. به راه ادامه میدهیم. صدای موسیقی را زیاد میکنی که با هم بخوانیم. صدای ما از صدای خواننده قشنگ‌تر شده. تو خل بازی را دوست داری. دوست دارم همینجا دنیا را نگه دارم و صد سال در این لحظه زندگی کنم. راستی، نباید بهت عادت کنم؟
-
من نشسته‌ام توی خانه خودم. تو توی خانه خودت -شاید توی خانه خودت-. باران نمیبارد اما خانه ما عجیب بوی پیاز می‌آید. سه هفته شده که تو را ندیده‌ام. میپرسم چرا نیستی. چند ساعت بعد جواب میدهی که کار دارم، تماس میگیرم. تماس میگیرم، تماس نمیگیری. آستین لباسم را بو میکنم که به بوی عطر تو عادت کرده. سه هفته است که صدا میکنم، صدایت نمی آید. سه هفته است که تو را...تو کجایی؟

راه میفتم توی شهر. خیابان‌ها را باران زده. سنگینی نگاهی را حس میکنم. برمیگردم به سمتت. سمت تو. کنار دستم را نگاه میکنم که نگاهی نیست. خنده روی لبم خشک میشود. دنبال دست تو میگردم. من خسته شدم از ندیدنت. بوی پیاز میپیچد توی ماشین. بوی پیاز چشم ها را اذیت میکند. آستینم را می‌آورم بالا... بوی عطر تو دیگر از سرش افتاده. ماشین ها را نگاه میکنم که همه حواسشان اینجاست. ماشین کناری، عقبی، عابرپیاده و حتی ماشین جلویی. مردم عادت کرده اند نگاه کنند. من چرا به تو عادت کردم؟ سه ماه است که مرا صدا نکرده‌ای. اسم من یادت هست؟ دیگر دارد حالم از بوی پیاز به هم میخورد.