نیکوترین نام
فکر میکردم اسم کسی که عاشقش میشوی خیلی باید مهم باشد. بچه بودم. نادان بودم. فکر میکردم نمیشود عاشق یک سکینه نام شد. فکر میکردم مسخره است که اسم معشوقه آدم صغرا یا کبرا باشد. دلم برای جعفر و حشمت و اکبر هم میسوخت. میسوخت که چه اسمهایی دارند. که شاید بخاطر این نامها تا آخر عمر کسی عاشقشان نشود.
وقتی جعفر همکلاسی دوران دبیرستانم عکس دوستدخترش را نشانم داد اولین سوالی که به ذهنم رسید این بود که این دختر به این قشنگی چطور عاشق تو شده با این اسم ضایعات.
آن وقت فکر میکردم معشوقه های زیبا ، شادی و مهسا و شقایق نام باید باشند. خر بودم. چه میدانم.
سالهای بعد کسی را دیدم که پدرمادرش نامی سنتی برایش انتخاب کرده بودند. یکی از نامهایی که من خیلی از آن بدم میآمد. خودش اما دختر شیرین و زیبایی بود. خوش فکر ، خوش خنده و خوش ذهن. ارشد دانشگاه تهران میخواند آن روزگار و کارش درست بود. پیش خودمان فکر کردیم افکارمان به هم میخورد. به هم البته نگفتیم. فقط یکبار گفت فکر میکنم شاید دلم برایت یک کمی تنگ شده. سه روز قبل همدیگر را دیده بودیم و من توی راه برگشت ماشین پارک شدهام را توی خیابان گم کرده بودم. وحقیقتا اولین باری بود که در عمرم یک چیز به این بزرگی را گم میکردم. من آن کوچهها را مثل کف دستم بلد بودم و بسیار در آنها ول چرخیده بودم. اما شد. گم شد.
آن وقت دلم خواست بگویم من از تو دلتنگترم. من از تو دلتنگتر ولی کم جراتترم. چه خوب که تو جرئت کردی و گفتی. نگفتم. فقط گفتم میخواهم بیایم دنبالت. دنبالش رفتم. خیلی هم دنبالش رفتم. اوهم تا حدودی دنبالم آمد. کمی که گذشت. نام او شد نام محبوب من. نیکوترینِ نامها. نامی که هرجا بشنوم یاد خاطره خوش ماشین گم کردن توی تجریش میفتم. یاد گیر کردن ماشینم در گل ، روزهای آخر(وقتی خودم هم در یک چیزی مثل گل فرو رفته بودم).
به خودم یاد آوری میکنم : به اسم نیست، به رسم است.