دل از این تابلوی رنگی بی جان کندم
بی تو هر بار که غم آمد و رفت جان کندم
قبر خود را وسط غربت طهران کندم
و تو که سرد شدی گرمی من آزار است
رخت را از تن خود چـِل زمستان کندم
خواستم یک نفس اندوه تو را سر بکشم
دیدم اندوه تو را نقش به میدان کندم
باورت نیست که فکرم همه در بند تو است
فکر از دین و خدا در ره رندان کندم
عشق را جز هوسی نیست ، ندیدم هرگز
دل از این تابلوی رنگی بی جان کندم
طــومـــار 18/6/92