او گرفـــتار خــطاهای که خود میــکرد شد
چشم از عشق اهورا بست و ناگه سرد شد
عـــاشق و دیـــوانه ی رجاله ای نامـــرد شد
از من عاشق برید و رفت و پل ها را شکست
رفت و درگیـــر یـــکی حـمّــــال دوره گرد شد
سخت بودش آدمیــت ، کار انسانی نــکرد
هر که را آدم صدایش می زدم تو زرد شد
او پی معشوقه ی خود رفت و سامانی گرفت
مای زوج سالـــهای مــن دوبـــــاره فـــرد شد
ابتــدایش شادی و جشن و بساط و سور بود
بعد از آن دلشوره و فحش و عذاب و درد شد
ابتدا محبــوب شد ، درباره اش تشویـــق بود
آخرش از ایـــن و از آن ، از جماعت طرد شد
من که نفرینش نکردم ، لایق نفرین نیست
او گرفـــتار خــطاهای که خود میــکرد شد
طومار - 28/4/1392