سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طـــومـــار

استفراغات یک ذهن معمولی
صفحه خانگی پارسی یار درباره

سبز قبا

در آپارتمان انگار تکان میخورد . میگذارم به حساب باد . دوباره یک چیزی تکانش میدهد که اینبار شاید باد نباشد . میروم از توی چشمی بیرون را نگاه میکنم که ببینم از چه قرار است. در واحد رو به رویی باز است . زنی با یک لباس راحت و نیمه باز توی راهرو ایستاده و به در ما نگاه میکند . این خانم ، خانم همسایه نیست . پیش خودم فکر میکنم الان نگاه کردن از چشمی درست است ؟ شاید نباید این کار را انجام بدهم . اما دوباره چشم هایم می افتد به چشم های زن که دارد دقیقا به چشمی ما نگاه میکند . میبینم که دستش را میگذارد روی دستگیره در ما و تکانی دوباره میدهد . این که چرا در نمیزند را نمیدانم . سعی میکنم با پا صدایی ایجاد کنم تا اگر دوست ندارد اینطوری دیده شود ، برود داخل تا من در را باز کنم . اما نمیرود . در را باز میکنم . با تعجب نگاه میکنم توی چشمهاش .تا میخواهم بگویم بله ، انگشت اشاره اش را میگذارد روی بینی اش . حرفم را میخورم. ترس هم همراه تعجبم میشود . اشاره میکند که بیا . کجا بیایم ؟ . می رود کنار در می ایستد دوباره نگاه میکند به من که تعلل را چاشنی حرکتم کرده ام . با دست اشاره میکند بیا . می روم نزدیک در می ایستم . چند سانتی متر سرم را داخل میکنم ، طوری که بدنم کاملا بیرون از در است ، توی آپارتمان را نگاه میکنم . چیز خاصی نمی بینم . کسی نیست . چیزی دستگیرم نمیشود . فکر میکنم حتما موشی ، سوسکی چیزی آمده باشد . زن صاحبخانه هم نیست . رو میکنم بهش که ببینم منظورش چیست . دستش را چند بار از بالا به پائین می آورد . که یعنی آرام . با علامت چشم خیالش را راحت میکنم بعد خودم را میکشم که کنار که برود تو. خودش را از فاصله ی بین و من و در رد میکند . آرام کنار دیوار می ایستد و به من هم اشاره میکند بیا . شبیه فیلم های پلیسی است . ما داریم برای دستگیری یک مجرم کار کشته که یک مورد قتل و سه مورد آدم ربایی به همراه تجاوز به عنف در پرونده اش هست ، تلاش میکنیم . لحظات نفس گیری ست . با دست بهش اشاره میکنم که خیالت راحت ! بعد کف دستم را هم میزنم به سینه ام که یعنی : " تا من هستم غمت مباد " . یک احساس امنیتی توی چشمهایش میبینم که دارد به من میگوید تا حالا دنبال یک همچین مرد شجاعی می گشته . فکر میکنم به خودم باید مسلط باشم . به او هم میگویم اول باید به خودت مسلط باشی . ما اجازه ی اشتباه نداریم . هر دو نفس عمیقی میکشیم . نمیگذارم از من جلوتر حرکت کند . باید ازش حفاظت کنم . آرام آرام از همین کنار دیوار میرویم جلو . یک صدایی از توی اتاق میگوید : الاغ ! . بر میگردم بهش نگاه میکنم . توی چشمهایش اضطراب هست . فکر میکنم حتما با من نبوده . صاحب صدا باید آدم ریزه ای باشد . اما چست و چابک . به نظر میرسد سبیل هم دارد . به هر حال ما حرفه ای ها این چیز ها را راحت تر تشخیص میدهیم . این بار خیلی آهسته تر چند قدم دیگر بر میداریم . سرم میخورد به قاب عکس دو نفره ی آقا و خانم احمدی . یادم می افتد که چطور شد وارد زندگی خصوص آقا و خانم احمدی شدم ؟ الان قاب عکس دو نفر شان جلوی چشم من است و به سمت اتاق خوابشان حرکت میکنیم . که این ورود بیش از اندازه به حریم زندگی زناشویی آنها حساب میشود .توی عکس خیلی جوانتر از حالا بودند . خانم احمدی ; دست به کمر ، سینه سپر . از همان اول هم تسلطش را داشته . صدای قاب عکس که در می آید همان صدا میگوید : خوبی؟ خوبی ؟ . فکر میکنم چه اتفاقی دارد میافتد ؟ پای تجاوز است یا گروگان گیری ؟ برمیگردم به چشمهای زن نگاه میکنم . او کمی ترسیده . اما نسبت به اتفاقی که دارد می افتد واقعا بر خودش مسلط است که این جای آفرین دارد . راستش من هم همیشه توی زندگی ام دنبال زنی میگشتم که در کنار من احساس امنیت کند . دستش را دراز میکند و از روی مبل ، ملافه ی سفیدی بر میدارد . بعد دو سر ملافه را میگیرد و دستش را رو به جلو پرت میکند . فکر میکنم میگوید ملافه را بپیچ دور گردن طرف و محکم بکش تا بمیرد . بهش اطمینان می دهم که غیر از این نخواهم کرد . 
مجبوریم که حرف نزنیم . چون اگر مجرم یا احتمالا مجرمین پی ببرند که پای یک آدم حرفه ای به قضیه باز شده ممکن است دست به کار احمقانه ای بزنند و گروگان را از تراس پرت کنند توی حیاط . نزدیک در اتاق خواب میرسیم . نفسم را حبس میکنم . اسلحه را توی دستم محکم میکنم . گلن گدن اش را میکشم و خودم را خیلی سریع پرت میکنم تو . با اینکار حتما غافلگیر میشوند . اما در کمال تعجب میبینم که نیست . چیزی نیست . با سکوتی که اختیار کرده بود باید حدس میزدم که از تراس یا شاید کانال کولر فرار کرده باشد . میروم توی تراس . بیرون را نگاه میکنم . کسی نیست . بالا هم نیست . حتما باید از کانال کولر رفته باشند . برمیگردم به دختر نگاه میکنم . دستش را گرفته جلوی صورتش . نگرانی حالا توی چشمش موج میزند . انگار میخواهد گریه کند .اشاره میکند که در تراس را ببندم . میبندم . اولین بار تماس صوتی برقرار میکنیم . بهش میگویم : "پس کوشن ؟ نیستن که ؟ این کانال کولر به کجا راه داره ؟" با دست اشاره میکند به بالای در اتاق خواب . نگاه میکنم . سبز است . دم بلند زنگی دارد . دست میبرم سمتش که بگیرمش ، الاغ ، دستم را گاز میگیرد . اما از تجربه ام استفاده میکنم تا تسلیمش کنم . میپیچم لای همان ملافه ی سفید و تحویل خانم میدهم . لبخندی حاصل از آرامش میزند . من خوشحال میشوم که در کنار من احساس آرامش میکند