سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طـــومـــار

استفراغات یک ذهن معمولی
صفحه خانگی پارسی یار درباره

لعنتی

چقدر دلم میخواست یکی بیاید با هم دعوا کنیم . سر چی اش مهم نیست . سر یک چیز بیخود اصلا . مثلا سر اینکه چرا آن روز که من زنگ زدم 38 ثانیه طول کشید تا جواب بدهی ؟ مگر هال خانه تان تا اتاق خواب 24 ثانیه نبود ؟ خب اگر 2 ثانیه دیر تر میرسیدی که قطع میشد !! بعد طرف بگوید نه 38 ثانیه نشد . 18 ثانیه شد ، شاید هم کمتر . بگوید من میدانم آنجا که خواننده بیت اول را تمام میکند 18 ثانیه بیشتر از زنگ نگذشته . اون موقع هم تازه بیت اول داشت تمام میشد. شاید مصراع اول . من بگویم 
+ نه من این طرف داشتم همان آهنگ را میخواندم . بیت دوم که تمام شد جواب دادی . تو اصلا بیت میفهمی ؟ 
- به من گفتی نفهم ؟ اصلا برو با همان فهیم ها...
+نه منظورم این نبود . منظورم این بود که ...
- نه نمیخواد منظورت را بگویی خودم خوب منظورت را میفهمم . بهانه گیر شده ای. خب اگر پای کسی در میان است من میروم.
+ اوه چی شد که به اینجا رسیدی ؟ یکبار دیگر از اول بگو...
- اگر حواست پیش من بودی میفهمیدی . مشکل من اینست که حواست با کس دیگری است. اصلا میدانی چند وقت شده که به من تلفن نکردی ؟ 
- اوه...خدای من ....همین الان سر چه بحث میکردیم ؟ سر زنگ تلفن
.....
شیرین هم هست. همیشه که آدم نباید هوس دل و قلوه بکند. این هم هوس است. تا دیر وقت هم بیدار نشستم اما کسی را برای دعوا پیدا نکردم. لعنتی... کسی برای دعوا هم پیدا نمیشود