سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طـــومـــار

استفراغات یک ذهن معمولی
صفحه خانگی پارسی یار درباره

پدر پرستو ها

چهار پایه

مجید طومــار

 

اهل محل    (( آقا سید )) صدایش میزنند . سی سالی می شود که تنها زندگی میکند و سی سال تمام است که خنده را بر لبانش حرام کرده و تقریبا از همان موقع ها در محل آفتابی نشده و پایش را از پاشنه ی درب بیرون نگذاشته است .

آقا سید قدیم تر ها کاروان زیارتی داشت و مسبب تاسیس هیئت محل شده بود

حالا اما همه ی روزگارش به یک چهار پایه ی چوبی و یک پنجره و یک رادیوی ترانزیستوری ختم می شود . از صبح تا شب روی چهار پایه اش می نشیند و رادیو گوش می کند و حتی نگاهش را هم از کوچه بر نمی دارد . همانجا میخورد و همانجا میخوابد ، در آشپز خانه...

یکی از بستگان دورشان که تا خانه یشان چند تا کوچه بیشتر فاصله نیست ، هر روز به اش سر میزند و امورش را رتق و فتق می کند . سی سال وقتی خبر شهادت سه پسرش را می آورند همسرش ظرف دو سه روز دق میکند و حالا سی سال است که آقا سید همیشه چشمش به کوچه و گوشش به رادیو ، تسبیح میاندازد . شاید خبری از تن های شهیدانش بیاورند

 

پدر پرستو ها


سزاواری - قسمتی از یک غزل

هر که را بود دَعــــایی به وفــاداری خویش

ترک ما کرد و نشان داد ســـزاواری خویش

 

هر که دیــدم سر گــلدسته نــوایی سر داد

زان نوا هیچ نبــود جز به هــوا داری خویـــش

 

هر که یـــارم شد و از من طــلب عــشق داشت

در سرش هیچ نبــود جــز به سر یــاری خویــش...

 

چند بیت از یک غزل...

از : مجید طـــومـــار

 

ترک ما کرد و نشان داد سزاواری خویش


غزل - 1392/4/4

چون در سر من پنجره ها رو به تو باز است
افـــکار همـــه در بر تو آتـــیه ســـــــاز است

گــــــر ناز کنـــی ناز تــــو را هـــــر چه باشد
با جان و دلم می خرم این فعل مجاز است

در شهر دلم جز حرمت بارگهی نیست
معبـــود یکی باشد و آئـــین نماز است

پیـش تو نشستم که ببیـــنم بر و رویــت
در چشم تو دیدم که نگاهت پر راز است

من پست شدم ، سجده ی چشمان تو کردم
از دل بشنــیدم به تو ایــن پـــست فــراز است

راضی شـدم و باز به پای تــو نشـــستـم
دیـدم که هنــوزم سر این قـصه دراز است

در راه وصـــال تو گـــذشتـــم ز هـــفت خان
دیدم که فــقط شیوه ی تو عشوه و نــاز است

طومـــار نوشتــند که تو از خر شیطان 
پائین بروی لیــــک بدیـدند جهاز است

در راه تو من عــهد بــکردم که بمــیرم 
گفتند که معبود تو در بَــرّ حجاز است

آواره ی حکـــم دل خود بــودم و حالا
دریافـتم این بازی و این حکم ببــاز است 

 

آقای طـــومـــار


زیر خاک


زیر خاک

شهر را گرد و غبار محنت گرفته است

انگار ابر ها برای عده ای سیاهی میبارند 

هر چند که سعی میکنند سیاه نباشند ، سیاه نپوشند ، اما  انگار محکومند به سیاهی.

زندگی برای باقی آدم ها در جریان است ، داستانشان ادامه دارد

اما برای بعضی ، همه ی نشانه ها یک چیز را دنبال میکنند ، به یک جا اشارت دارند...

زیر خاک  !!!

برای همه ی آن هایی که حالشان از سیاهی دنیا به هم می خورد

 

آقای طــومــار


ما برنده ایم

سِت سوم است و تا اینجای کار دو سِت (Set) عقب افتاده ایم .همه ی ملت پای گیرنده ها خون دل میخورند و حتما فکر میکنند که بازی قبلی هم بر حسب اتفاق بوده و کارمان تمام است . اما در فکر آقای مربی چیز دیگریست . اصلا در چشمانش یک لحظه هم نا امیدی نمی بینیم چون او به شاگردانش اعتقاد دارد . ست سوم را با کمک اندیشه ولاسکو و البته غیرت بچه ها می بریم . ست چهارم که تمام می شود در کوچه و خیابان صدای جیغ و فریاد ها بالا می رود . همه هیجان زده شده اند و خوشحال . ولاسکو هم خوشحال است . در چند تا صحنه ، باور کردن این که توپ به زمین نخورده است سخت است . بچه ها 80 میلیون ادم را پای گیرنده ها میخ کوب کرده اند. ست پنجم پا به پای حریف پیش می رویم . گاهی اوقات ما پیش میفتیم گاهی اوقات ایتالیا . بچه ها کاری کردند که فراموشمان شده که در برابر قهرمان جهان ، در خاک خودش قرار گرفته ایم...

شمار امتیاز ها 12 -12 مساوی است . امتیاز 13 ام را ایتالیا میگیرد . لحظات خیلی حساسیت . قلبمان آرام و قرار ندارد. امتیاز 14 را ایتالیا میگیرد و چهار چوب قصر امیدمان به لرزه در می آید و با امتیاز 15 با خاک یکسان میشود . 

 از دو بازی 4 امتیاز سهم ما شد و فقط 2 امتیاز به ایتالیا رسید . پس ما برنده ایم...

 

آقای طــومــار