سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طـــومـــار

استفراغات یک ذهن معمولی
صفحه خانگی پارسی یار درباره

سه شعر نسبتا کوتاه

1-
جنگ

نا مادری خشنی ست
که هیچ کدام
دوست نداریم به خانه یمان بیاید
و ما
آنقدر جهود هستیم
که دل خون دیدن نداشته باشیم

 

2-(به مادرم)

به تو که میرسم
انگار زبان مادری ام فراموشم میشود
مثل کودکی شیره خواره
که تلاش میکند بگوید تشنه است
اما کسی حرفش را نمیفهمد و
میزند زیر گریه
حالا با این سن و سال
با هر زبانی که بلدم و بلد نیستم
نمیتوانم از تو تشکر کنم
باز میزنم زیر گریه
به امــید آغوش تو

 

3-

لیلا !!

میشود داستانمان را 

دوباره برایم تعریف کنی ؟

میخواهم ببینم چقدر خنده دار است

که مردم در زندگیمان

به دنبال شادی میگردند


منزوی

 

خوشی ندارم از اینی که منزوی شده ام

شبیه لحظه ی تلخی که میروی شده ام

 

اگر تـــــو آنچه که من خواستم نخواهی شد

ولی من آنچه تو گفتی که میشوی شده ام

 

همیشه رو به سقوطم همیشه رو به فنا

شـبــــــیــــه آخر دوران پـــهلوی شده ام

 

اگر به چشم تو من رو به راه می آیــم

نه اینکه بی دردم ظاهرا قوی شده ام

 

پر از گلایه و حرفم ، پر از سکوت سوال

پــی جوابـــم اگر غرق مولــوی شده ام

 

مجید خانلری مقدم / سی ام فروردین


بی زار از خودم

 

دارم به حال خوب  شمـا غبـطه مـیــخورم
آری بــه مـــو رسیـــده ام امــا نمی بُـــرم

یــــعنی که از زوال خودم درد می کـــشم 
اما نـــشان نمــــیدهم از زخـــم هــا پُــرم 

با روی بــاز چهـــره نــشان می دهم ولی
پیش خودم فــــراری ام از این تـــظاهـــرم 

مـــحکوم دادگــاه خودم مـــیشوم بــه دار
زنـــدانی ام - درون خـــودم - در تــــصورم 

بـــی زارم از خودم کـه خودم را نمیکُشم
بـــی زارم از خودم و تــــمــام عـــناصــرم

.
مجید خانلری مقدم / بیست و ششم فروردین


به پدرم

 

 

من که از خود نگذشتم تو هم از من نــگذر
پــــسری ناخلــفم هـــرزه به دنـــبال هنــــر

تو اگـــر عـــمر و جوانی به هـــدر میــــدادی
بهتــر از اینکه - به تعبــیرخودت - پای پـسر

تــو به پای پــسرت دست و ســرت را دادی
چشم و بی روی پسر می شکند قـلب پدر

قبـــل از آنی که شوی سیـــر رضایــت دادی
شکـمی را نـــدریدی تو به شمــشیر و تبــر

پـــدرم بــار محبـــت بـــه دلـــت داشتـــه ای
فقــط افسوس که جز خون تو نداری به جگر

مـــن به جز شعـــر زبــانی نــه بلد میباشم
کـــه به خوبی بـــرساند به تــو منـــظور خبر

 

بیست و پنج فروردین - مجید خانلری مقدم


نشونی

حتی شده یکبار از دور

یا دزدکی گوشه کناری

باید ببینمت عزیزم

با اینکه تو دوسم نداری

 

با اینکه میدونم که دیگه

هیچ راه برگشتی نمونده

بازم میخوام بیام تو راهت

دوریت منو اینجا کشونده

 

با اینکه حالت خوبه خوبه

دلواپست میشم یه وقتی

دلشوره هامو قورت میدم

آروم میشم اما به سختی

 

حتی شده یکبار از دور

باید ببینم روی ماتو 

باید بفهمم وقتی دوریم

چشمای من غمگینه یا تو

 

میخوام ببینم بعد من باز

پاشنه بلنداتو میپوشی؟

پنج شنبه که میشه دوباره

با کی میری پیتزا فروشی ؟

 

میخوام ببینم روز و حالت

تغییر کرده یا همونی

باید بیام اینطور نمیشه

باید بیام امـــا....نشونی....؟!

 

مجید خانلری مقدم