سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طـــومـــار

استفراغات یک ذهن معمولی
صفحه خانگی پارسی یار درباره

ماهی گیر

    نظر

بابت مرافه ای که با حسن آقا کرده بود پیشمان بود. هر روز چکمه میپوشید، دست سگش را میگرفت می آمد لب دریا که شاید حسن آقا دلش رحم بیاید برش گرداند به کار. صبح که حسن آقا دست خالی میرفت، لب دریا بود، بعد از ظهرهم که حسن آقا دست پر از دریا بر میگشت همانجا بود.حسن آقا اما ترجیح میداد کشان کشان تور ماهی ها را از توی قایق پائین بیاورد و روی زمین بکشد اما از عباس کمک طلب نکند. 
اتفاقا بارش از آن موقع که با عباس میرفت سنگین تر هم شده بود. اما حسن آقا سفت تر از این حرفها بود.
عباس چی ؟ سیگار میکشید. هی سیگار میکشید. میدید که حسن آقا محض رضای خدا یک ماهی به سگ عباس هم نمیدهد. 
فکری شده بود هاراگیری کند. میخواست از حسن آقا انتقام بگیرد. سیگار روشن داشت و کپسول گاز. دلش اما فقط برای سگش میسوخت. سگی که از کنارش تکان نمیخورد...